۳-۱ روز دیگر که بگذرد،
۳ سال سال میشود که خورشید خانه ام شده ای
و ۱۳+۳ روز بعدش،
۳+۱ سال می شود که با هم عهدی آسمانی و جاودانه بسته ایم.
و باز ۳۰*۳ روز بعدش،
۳-۱ سال میشود که خدا خانه را به قدوم دختری زیبا روشن تر کرده است … .
دوستت دارم و خدا را برای این همه نعمت و رحمت و برکت شکر میکنم و از او تداوم و تزاید محبت و عشق و صمیمیت در جمع کوچک مان را میخواهم.
پی نوشت:
ما که شهره آفاق شدیم در زن ذ بودن، حالا اگه شوما هم شوهر ذ تشریف دارین اونم از نوع خیلی، باید گفت خدا برا هم نیگرمون داره!!!
از غم عشقت دل شیدا دل شیدا شکست
شیشه می در شب یلدا شکست
بس که زدم خار مغیلان به کف
خار مغیلان همه در پا شکست عزیز دلم…
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
زلف و به رخسار ، چو افشان کنی
حالت جمعی را پریشان کنی
وایُ به حال دل شیدا ، دل شیدای من
من از تو دوری نتوانم دگر
وز تو صبوری نتوانم دگر عزیز دلم…
ادامه ی نوشته
پیشتر که مینوشتم، عادت داشتم که تو زمان حال بنویسم، این بود که خیلی وقتها که تو زمان حال مطلبم پیش نمیرفت و فرصت نمیشد، دیگه نمینوشتم یا حتی نوشته نصفه میموند و منتشرش نمیکردم و بعدا حذفش میکردم….
الان فکر میکنم، لازمه جور دیگه بنویسم و دیگه نمیتونم به حال محدود باشم و خیلی از نوشتههام مال گذشته و بعضیشون مال آینده هست و عیبی هم نداره که الان بنویسم اما با تاریخ گذشته یا آینده منتشرشون کنم، متناسب با تاریخی که نوشته مربوط به اون زمان هست، این طوری نوشتنم توی زمان حال هم بهتر ممکن میشه، چون خیلی وقتها نوشتههای زمان حالم رو نتونستم بنویسم چون عطف به نوشتههایی تو گذشته بودن که نتونسته بودم بنویسمشون…
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد …
مدت زیادی بود که منتظر دیدن فیلم یتیمخانه ایران بودیم. به خاطر بودن بچه و اینکه هنوز نمیشه بردش سینما و اینکه میخواستیم یا سهشنبه بریم یا تو هفته که بتونیم از بلیت نیم بها استفاده کنیم، اما خوب نمیشد، این بود که دیگه پنجشنبه و بدون تخفیف دیدیمش.
برای دیدنش رفتیم سینما سپاهان، چون تنها جایی بود تو اصفهان که اکران این فیلم رو داشت و البته برخلاف چیزی که تو تلویزیون گفته شد، سالن محدود و کم ظرفیت نبود و سالن نسبتا بزرگی تو طبقه همکف به فیلم اختصاص داده شده بود (شاید هم به خاطر همون گفته سالن رو عوض کردن)، اما محدود بودن نمایش فیلم به یک سینما تو کل اصفهان امکان دیدن فیلم رو از خیلیها میگیره. به هر حال بالاخره تونستیم فیلم رو ببینیم.

فیلم واقعا ارزش دیدن رو داشت و به مراتب فیلم قوی و خوبی بود. فارغ از اینکه این واقعیت تاریخی رو کسی بیان نکرده مثل بسیاری از وقایع تاریخی معاصر که به همت رسانهها و تاریخنگاران سرسپرده تحریف شدن و یا فراموش شدن و فارغ از اینکه اونچه در فیلم بیان شد چقدر واقعیت بود و چقدر نبود (که از نظر من بود)، فیلم قوی و دیدنی ساخته شده بود و اونچه فیلم نشون میدید کاملا برای افراد حال حاضر جامعه مصداق داشت و میتونست یه مقدار هشیاری بهمون بده که داریم نسبت به وطن و هموطن چطور رفتار میکنیم، از بازاری گرفته تا روشنفکر و روشنفکرنما و تحصیلکرده و ….
بیشتر شرح دادن موضوع به نظرم لازم نیست و فقط میشه توصیه کرد به دیدن فیلم اما دو تا نکته به نظرم میرسه که باید گفته بشه:
۱- اونچه در این فیلم دیده میشه و در فیلمهای دیگه که به تاریخ معاصر و حتی به هر زمان دیگهای از تاریخ ایران میپردازن دیده نمیشه، پرداختن به مردم هست. فیلم مثل فیلمهای دیگه تو شاه و درباره گیر نکرده و اوضاع مردم رو نشون میده و چقدر جای فیلمهایی از این دست برای دوران پهلوی خالی هست … و چقدر اگر واقعیت اون دوران به تصویر کشیده بشه فیلمها تاثیرگذارتر خواهد بود ….
۲- جدا از وجه تسمیه فیلم، احساسی که تو فیلم به آدم دست میده، احساس یتیم بودن هست در غیبت امام (عج)، واقعا در غیبت امام (عج)، شیعه و ایران هر کدوم به نحوی یتیم هستند، که میشه چنین تحریفهایی تو تاریخ کرد و کشتن نصف مردم یک کشور رو کلا محو کرد، اون هم در فاصله تاریخی که هنوز عدهای از اون دوران زنده هستند و …. و البته احساس غرور به خاطر بودن حکومت فعلی و بودن مردم پشت نظام که باعث شده بخشی از اونچه در گذشته به سرمون اومده حالا تکرار نشه، هر چند که به خاطر یکدست نبودن مردم و ادامه پیدا کردن نسل خودخواهها و خائنها هنوز هم بلاهای زیادی داره سرمون میاد که بعدا تاریخ اونها رو مشخص خواهد کرد …
هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین / کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین
نی خوشی مر طفل را از دایگان و شیر بود / چون برید از شیر آمد آن ز خمر و انگبین
این خوشی چیزی است بیچون کید اندر نقشها / گردد از حقه به حقه در میان آب و طین
لطف خود پیدا کند در آب باران ناگهان / باز در گلشن درآید سر برآرد از زمین
گه ز راه آب آید گه ز راه نان و گوشت / گه ز راه شاهد آید گه ز راه اسب و زین
از پس این پردهها ناگاه روزی سر کند / جمله بتها بشکند آنک نه آن است و نه این
جان به خواب از تن برآید در خیال آید بدید / تن شود معزول و عاطل صورتی دیگر مبین
گویی اندر خواب دیدم همچو سروی خویش را / روی من چون لاله زار و تن چو ورد و یاسمین
آن خیال سرو رفت و جان به خانه بازگشت / ان فی هذا و ذاک عبره للعالمین
ترسم از فتنه وگر نی گفتنیها گفتمی / حق ز من خوشتر بگوید تو مهل فتراک دین
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات / نان گندم گر نداری گو حدیث گندمین
آخر ای تبریز جان اندر نجوم دل نگر / تا ببینی شمس دنیا را تو عکس شمس دین
از دیوان شمس مولانا جلال الدین محمد بلخی
پ.ن.
۱- شاید نظریه بقای خوشی
۲- شاید هم نظریه بقای خوشی مادی و معنوی
۳- شاید هم …
حسین را مدت زیادی نبود که میشناختم، شاید حدود پنج ماه، یا کمی بیشتر یا کمتر.
برای همین صلاحیت لازم را ندارم که درباره حسین بنویسم، اما همین قدر به خودم اجازه میدهم که بنویسم: «بچه با معرفتی بود، خیلی با معرفت …»
حسین به زیارت حسین (ع) رفت، اما دیگر بازگشتی در کار نبود….
با اینکه هنوز رابطه عاطفی زیادی با همکاران برقرار نکردهام، اما دیروز در مراسم خاکسپاریاش آنقدر اشک ریختم که خودم هم فکر نمیکردم …
شاید حرف مداح جلسه درست بود که محبت زائر واقعی حسین در دل همه است، یا شاید چون شرایطش بخشی از واقعه کربلا را تداعی میکرد، شاید هم به خاطر مرام و معرفت خودش….
انشاءالله که خدا به خانواده و بازماندگانش صبر عطا کند و زندگی را برایشان سهل گرداند و به ما هم توفیق دهد که ادامه دهندگان راه صالحان باشیم …

نینی آمد!
نینی در روز بابا آمد!!
بابا نینی را دوست دارد!!!
🙂
