هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین …
هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین / کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین
نی خوشی مر طفل را از دایگان و شیر بود / چون برید از شیر آمد آن ز خمر و انگبین
این خوشی چیزی است بیچون کید اندر نقشها / گردد از حقه به حقه در میان آب و طین
لطف خود پیدا کند در آب باران ناگهان / باز در گلشن درآید سر برآرد از زمین
گه ز راه آب آید گه ز راه نان و گوشت / گه ز راه شاهد آید گه ز راه اسب و زین
از پس این پردهها ناگاه روزی سر کند / جمله بتها بشکند آنک نه آن است و نه این
جان به خواب از تن برآید در خیال آید بدید / تن شود معزول و عاطل صورتی دیگر مبین
گویی اندر خواب دیدم همچو سروی خویش را / روی من چون لاله زار و تن چو ورد و یاسمین
آن خیال سرو رفت و جان به خانه بازگشت / ان فی هذا و ذاک عبره للعالمین
ترسم از فتنه وگر نی گفتنیها گفتمی / حق ز من خوشتر بگوید تو مهل فتراک دین
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات / نان گندم گر نداری گو حدیث گندمین
آخر ای تبریز جان اندر نجوم دل نگر / تا ببینی شمس دنیا را تو عکس شمس دین
از دیوان شمس مولانا جلال الدین محمد بلخی
پ.ن.
۱- شاید نظریه بقای خوشی
۲- شاید هم نظریه بقای خوشی مادی و معنوی
۳- شاید هم …
خوش اومدی محسن. چقدر دلم برای نوشتههات تنگ شده بود.
@هادی
سلام
من نرفته بودم که بیام، بودم، فقط ساکت بودم…